فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

خیلی ناراحتم گل مامان...

عشق کوچولوی من این روزا با وجود تو خیلی خوشحالم و بهم خوش میگذره ولی یه چیزی خیلی منو ناراحت میکنه و عذابم میده اینه که شما دیگه می می مامان رو نمیخوری و کلا ول کردی و فقط شیرخشک میخوری و من از این بابت واقعا اعصابم خورده. دیروز یاد اون روزایی که زیر می می خوابت میبرد  افتادم بی اختیار اشکم دراومد واقعا دلم برای اون موقع ها تنگه. ای کاش میشد دوباره مثل قبل بشی. اصلا دوست نداشتم شیر خشکی بشی. ولی .....  .امیدوارم با اینکه فقط شیرخشک میخوری ولی همیشههههههههه سالم و سلامت باشی. تنها چیزی که میتونم بگم اینه که:منو ببخش مامانیییییییییییی این عکسم امروز بابا حجت وقتی کنار هم خواب بودیم ازمون گرفته....      &nbs...
22 تير 1392

پدرانه...

عشق مامان امروز جمعه فرصت خوبی برای بازی باباحجت با شماست. اینم عکسایی که یه ساعت پیش از شما دوتا عشقهای زندگیم گرفتم.     بابا باهات فوت فوت بازی میکرد با اینکه تو صورتت فوت میکرد و ثانیه ای نفست میرفت ولی بعدش کلی قش قش میخندیدی و منظر بودی بازم فوت کنه .شیطون بلای منی دیگههههههه                     بعدش با بابا کارتون نگاه کردین....           فدات بشم که انقدر با دقت داری tv میبینیییییییی.عاشقتممممممممممممممممممممم عروسکم..... ...
21 تير 1392

عکس

رونیا بعد عطسه صبحگاهییی     رونیا در عملیات آکروباتیک با شیشه شیر....     رونیا خسته از شیر خوردن بعد آروغی جانانههههههه...     اینجا بابا حجت داره برات شکلک درمیاره و تو با تعجب داری نگاش میکنی و بعد خنده و دلبریی به روایت تصویر....             ...
21 تير 1392

گل من....

عزیز مامان دیروز به مناسبت پنجمین سالگرد عقد من و بابا حجت چندتا گل خوشجل خریدم و شروع کردم به عکاسیییییییییی.... البته اصلا نذاشتی مدلی که دلم میخواست ازت عکس بندازم و همش وول میخوردی و عکسا تار میشد .همشم وقتی گل به پوستت میخورد غرغر میکردی. ولی خوب اینم یه خاطره است دیگهههههههه... وحالا عکسها... اگه گفتین کدوشون گلن؟؟؟؟فدات بشم که همقد خودتهههههه     این چیه بزار ببینم!!!!     مامی جون حالا حتما باید میزاشتیش رو دستم؟؟     بفرمائید گل....     تعارف نکنین بفرمائییییییییییدد...     اینا رو ببین خوشجل تر از گله بزار ببینم جنسش چیه؟...
21 تير 1392

اولین غذای رونیااااااااااااااا

دخترکم بالاخره امروز روز اول ماه رمضون غذای کمکی رو برات شروع کردم. درسته که دکترت گفته بود از اول ماه بعد ولی من چندجا خوندم و سرچ کردم دیدم بعد 4 ماهگی هم خیلی ها شروع میکنن و منم امروز برات فرنی درست کردم . و این شد که شما همراه باباحجت که روزه بود فرنی خوردی. اینم عکس اولین غذای شما(فرنی با شیرخشک).البته فقط یه قاشق ازش دادم خوردی.خداروشکر که خیلی دوست داشتی همش نگران بودم نخوری و خوشت نیاد. همش منتظر بودی تا بازم بهت بدم.     اینم عکسای دخمل شکمو در حال خوردن.... فدات بشم که اول بلد نبودی چیجوری بخوری مثل پیشی زبون میزدییییی           جیگرم تا غذای تو قا...
19 تير 1392

ممنون امام رضا(ع)...

گل مامان پارسال قبل اینکه شمارو باردار شم رفته بودیم مشهد و همونجا از امام رضا یه نی نی سالم و صالح خواستم دقیقا وقتی برگشتم یک ماه نشده بود که فهمیدم شمارو باردارم. اونجا یه دستمال سبزی رو طواف داده بودم و وقتی شما دنیا اومدی هرچی گشتم پیداش نکردم که ببندم به دستت. دیروز توی یکی از کیفهام پیداش کردم و خیلی خوشحال شدم و الانم بستم دست شما تا ایشالا به لطف امام رضا همیشه سالم و سلامت باشی. ممنونم یا امام رضا برای این فرشته ای که بهم دادیییییییییییی.     ...
19 تير 1392

تولد دوقولوهاااااااااا مبارک.

طلا خانوم امروز دومین سالگرد تولد دختر عمو و پسرعموی شما بود. تولدشون مبارک. خداجون بعد سالها به عمو و زنعمو با هزار نذر و نیاز دوتا فرشته داد به اسم کوثر و محمدجواد. امروز تولدشون رو رفتیم جنگلهای پاسند جشن گرفتیم. و خیلی خوش گذشت. پارسال این موقع شما تو دل مامان بودی و من معده درد و ویار شدید داشتممممممممممم و هیچی نتونستم بخورم. این عکس دوقلوهاست که پارسال با من و باباحجت گرفتن.   اینا عکسای شماست تو راه.وقتی تو ماشین میشینی  اول خیره میشی به بیرون و اینجوری انگشت میخورییییییییییی...         بعدش کم کم خوابت میگیره و وقتی خوابت میگیره این شکلی میشیییییییییییی...   ...
17 تير 1392

رونیا دمررررررررررو...

عشق مامان از اونجایی که شما رفلاکس داشتی  هیچ وقت نتونستم عادت بدم به دمر خوابیدن واسه همین الان که دمر میزارمت اصلا دوست نداری و از اونجایی که من عاشق عکسای نینی ها تو حالت دمر هستم صبح که شما خیلی سرحالی  دمر خوابوندمت و ازت عکس انداختم .خیلی بامزه شدننننن من که خیلی دوسشون دارممممم ....         ...
16 تير 1392

پیشرفت مامی رونیا!!!!!

عزیز مامان دیشب بالاخره دلمو زدم به دریا و شمارو بردم حموممممممم  اولش فقط میخواستم تنتو بشورمو و سرت رو نشورم ولی بعدش به بابا حجت همینجوری گفتم سرشم بشورم؟؟؟؟ اونم گفت بشورررررررررر  منم بالاخره ترسو گذاشتم کنار و شستممممممممممم خیلی میترسیدم رو سرت آب بریزم ولی بالاخره به ترسم غلبه کردم و سرتو شستم. اینجوری مامان فریبا هم راحت شدددددد بنده خدا همش مجبور بود شمارو وقت و بی وقت ببره حموم.از ذوقم یادم رفت ازت عکس بندازم. ولی برای اینکه پستت بی عکس نباشه این عکسارو که تو مغازه بابایی که دیروز بعدازظهر رفته بودیم میزارمممممممم.       ...
16 تير 1392